نگاهش میکنم...
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که اورا دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمیخواهد
به برگ گل نوشتم من که اورا دوست میدارم
ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا اورا بخنداند
[ بازدید : 63 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
به یاد آرزو هایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد ...
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که اورا دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمیخواهد
به برگ گل نوشتم من که اورا دوست میدارم
ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا اورا بخنداند
یر سایبون مهتاب روبروی تو نشتم
یه بغل قافیه داشتم که بگم عاشقت هستم
از کجا باید شروع کرد زبونم بند اومد انگار
صدای قلبم رو بشنو منو به ستاره نسپر
از یه عمر همین یه لحظه، لحظه ی زندگی ماست
من امروز عاشقم کن تا هنوز دیروز فرداست
بوبسه ی باد خزونی با هزار نامهربونی زیر گوش برگ تنها میگه طعمه ی خزونی
برگ سبز و تر و تازه رنگ سبزش می بازه
غرق بوسه های باد و وحشت روز های تازه
میکنه دل از درخت و میشه آواره ی کوچه، کوچه ای که یادگاره روزهای رفته و پوچه
میشینه گوشه ی کوچه چشم به آسمون میدوزه
میکنه یاد گذشته دلش از غصه میسوزه
رفتی و خاطره های تو نشسته تو خیالم ، بی تو من اسیر دست آرزو های محالم
یاد من نبودی اما من بیاد تو شکستم، غیر تو که دوری از من دل به هیچ کسی نبستم
هم ترانه یاد من باش بی بهانه یاد من باش
وقت بیداری مهتاب عاشقانه یاد من باش
اگه باشی با نگاهت میشه از حادثه رد شد، میشه تو آتیش عشقت گر گرفتن بلد شد
اگه دوری اگه نیستی نفس فریاد من باش
تا ابد تا ته دنیا تا همیشه یاد من باش
وقتی بمیرم هیچ اتفاقی نخواهد افتاد...
نه جایی بخاطرم تعطیل می شود ...
نه در اخبار حرفی زده می شود...
نه خیابانی بسته می شود...
و نه در تقویم خطی به اسمم نوشته می شود ...
تنها موهای مادرم کمی سپید تر می شود ...
و پدرم کمی شکسته تر ...
اقواممان اگر مرخصی داشتند از کار آسوده می شوند چند روزی ...
دوشنبه که بیاید
هفته آرام می گیرد
بالغ است
نه دلش به دویدن خوش است
نه به رفتن رضا می دهد...
با طمانینه می نشیند
قهوه اش را آرام می نوشد
فال هفته را آرام می گیرد
روی آینه برایم یادداشت می گذارد ...
و می رود!
دوشنبه عاشق است
از چشم هایش می فهمد ...
ببین غمگین
ببین دلتنگ دیدارم
ببین
خوابم نمی آید
بیدار بیدارم
نگفتم تا کنون
اما کنون بشنو:
تورا بیش از همه کس دوست دارم
لیلی مرد از غمه دوری چرا مجنون نمیاد
روی ماهش کجا پنهون شده، اون رفته کجا..چرا از اونوره ابرا دیگه بیرون نمیاد
نیتت رو واسه فاله قهوه کردم..ولی حیف عکس چشمای قشنگت توی فنجون نمیاد
برکه اي در همين نزديکي ست
با نيلوفري در آن
در انتظار ديدار ساحل
آه
چه انتظاري عبث
هرگز نشود اين ديدار
تا زماني که اشک برگهايش در برکه جاريست
نرسد به ساحل
رفته بودم سر حوض
تاببینم شاید
عکس تنهایی خود را در آب...
آب در حوض نبود
ماهیان می گفتند:هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب لب پا شویه نشست
و عقاب خورشید
آمد او را به هوا برد که برد