امید آرزو ها

به یاد آرزو هایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد ...

یادبگیریم...

گاهي بايد ياد بگيريم

جلوي احساساتمون وايستيم،

بيان كردنشون يه وقتايي

چيزيو عوض نميكنه

حس احمق بودن بهت دست میده ...




[ بازدید : 48 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 31 مرداد 1395 ] [ 17:19 ] [ بنده بد خدا ] [ ]

یک تار مو تا تنفر...

برای دوست داشتن زمان لازم است.

امابرای نفرت

گاهی فقط یک حادثه

یا یک ثانیه كافی است...!






[ بازدید : 57 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 31 مرداد 1395 ] [ 17:18 ] [ بنده بد خدا ] [ ]

نابینا...

ﻧـــــﺎﺑﯿﻨﺎ ﻏﺼـــﻪ ﻧﺨــﻮﺭ ؛

ﺩﺭ ﺩﻧﯿـــــــﺎ ﭼﯿـﺰ ﻗﺸﻨﮕﯽ

ﺑــﺮﺍﯼ ﺩﯾـﺪﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭد

ﻣﺎ ﻫﻢ ﮐــﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﻢ

ﺧـﻮﺩ ﺭﺍ

ﺑـﻪ ﮐـﻮﺭﯼ ﺯﺩﻩ ﺍﯾـﻢ...






[ بازدید : 56 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 31 مرداد 1395 ] [ 15:48 ] [ بنده بد خدا ] [ ]

خدایا...

خدایا...

قصه وکالت را زياد شنيده ام

اما قصه وکیلی

چون تو را نه.........

تو که وکیل باشی

همه حق ها گرفتنی است

پرونده ای که تو

وکیلش باشی قصه اش

ستودنی است.






[ بازدید : 57 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 31 مرداد 1395 ] [ 15:38 ] [ بنده بد خدا ] [ ]

دوست...

دوست کسی است که
من می توانم با او صمیمی باشم
آنقدر که جلوی او با صدای بلند
فکر کنم...





[ بازدید : 49 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 31 مرداد 1395 ] [ 15:37 ] [ بنده بد خدا ] [ ]

آدم ها ...

آدم های کمی هستند که می دانند،
تنهایی ِ یک نفر حرمت دارد.
همین طور بی هوا سرشان را پایین نمی اندازند و بپرند وسط تنهایی آن فرد..!
چون خوب می دانند که اگر آمدند،
باید بمانند؛
تا آخرش باید بمانند؛
آنقدر که دیگر تنهایی وجود نداشته باشد.
و گرنه مسافرها همیشه موقع خداحافظی،
تنهایی را هزار برابر می کنند...





[ بازدید : 65 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 31 مرداد 1395 ] [ 15:36 ] [ بنده بد خدا ] [ ]

رویا بود کودکی ...

کودک که بودم

گمان میکردم

سردتر از بستنی چیزي

وجود ندارد...


حال که فکر میکنم

میبینم سرد تر از بستنی،

قلب آدمهاییست

که تا میفهمند دوستشان داریم،

مارا ترک میکنند...!






[ بازدید : 60 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 31 مرداد 1395 ] [ 15:34 ] [ بنده بد خدا ] [ ]

مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
4شماره اخر




[ بازدید : 59 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 27 مرداد 1395 ] [ 23:43 ] [ بنده بد خدا ] [ ]

نفهمند تنهاست ...

وَ چه زیبـآست، پُشت ِ پـآ زَدَن به آن هـآیی که تو رآ رَنجآندَند!

وَ چه خوب اَست، گآه گآهی دروغ بگویی بـه دِلَت وَ نگذآری که بدآند، بی نهآیَت تَنهآست . . .





[ بازدید : 57 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 26 مرداد 1395 ] [ 14:28 ] [ بنده بد خدا ] [ ]

نشد ...

دلم گرفته است یا دلگیرم یا شاید هم دلم گیر است

نمی دانم

اصلاً هیچ وقت فرق بین اینها را نفهمیدم

فقط می دانم دلم یک جوری می شود (گیر می شود , می گیرد ,گیر چیزی می شود ...)

جوری که مثل همیشه نیست

دلم که اینطور می شود , غصه ها ی خودم که هیچ غصه ی همه ی دنیا می شود غصه ی من

بعد دلم هوای زیارت می کند

دلم هوای باران می کند

هوای بوی خاک نم خورده می کند

آن وقت دردِ دل گرفته ام دو برابر می شود

دلم گیر که بود

دلگیر که بود

حالا هم هوایی شده است...

همه ی اینها حرف است

خودم بهتر می دانم دلم چِش شده است...

...

تقصیر او نبود

تقصیر من هم نبود

شاید تقصیر باران بود که زمین را خیس کرده بود

سُر خورد؟ یا هُلش دادند؟

من نبودم ،یعنی حواسم نبود

حواسمم بود

به او بود

به دلم نبود

به گمانم لیز خورد

شاید هم خودش را به لیز خوردن زد

به هر حال دلم از دستش افتاد...

...

از وقتی دلم شکست همش اینجوری می شود

ـ چه جوری ؟!

گفتم دیگر : می گیرد ، گیر می شود ، هوایی می شود...

تقصیر باران نبود

تقصیر او بود

باید حواسش را جمع می کرد

ـ خوب حواس است دیگر پرت می شود

مگر حواس تو پرت نشد؟!

پس تقصیر تو بود

ـ تقصیر من که بود

تقصیر من بود که دلم را دست او سپردم

خوب دستم بند بود

کار داشتم

که چی؟!

نباید یک لحظه حواسش را جمع می کرد؟

یک دقیقه هم نتوانست نگهش دارد

ـ دست و پا چلفتی است دیگر!

تقصیر خودش که نیست

اصلاً این حرفها از تو بعید است

قضا بلا بود دیگر

مگر تو تا به حال کاسه بشقاب نشکاندی؟!

مادرم همیشه می گوید قضا بلا بود

این بار هم مثل همان می شود

قضا بلا می شود

آسمان که به زمین نیامده

روزی هزارتا دل می شکند

هیچ کس مثل تو آسمان ریسمان نمی بافد

دل توهم مثل همه ی دلهای دیگر!...

نکند عتیقه بود؟

قیمتی بود؟

یادگاری بود؟

ـ نه نبود ، نه عتیقه بود ، نه یادگاری ، نه قیمتی

فقط دل من بود ، دل من ، همین!

ـ خوب دیگر

پس همان بهتر که شکست

می رویم یکی دیگر می خریم

این همه غصه خوردن داشت؟!

شبها کنار خیابان همه دلهلیشان را حراج می کنند می رویم...یه

پایم را به زمین می کوبم

اشکم در می آید

ـ من دل خودم را می خواهم

دل خودم را

ـ اِِ اِ ! بچه شدی؟! چرا گریه می کنی؟

بیا تکه هایش را جمع کنیم ، می بریم برایت چسپ می زنم مثل روز اولش می شود...

...

...

دیدی!!

دیدی نشد!!

دیدی مثل روز اولش نشد؟!

حالا همش دلم می گیرد

دلگیرمی شوم

دلم گیر می شود

تازه ،هوایی هم شده است...





[ بازدید : 53 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 26 مرداد 1395 ] [ 14:18 ] [ بنده بد خدا ] [ ]